بعضی خیال میکنن، شاد بودن به قهقهه زدن ورقصیدن و.. ...است، نه عمو جان ! اون شادی نیست ، الکی خوشیه ، کف روی آبه ، شادی کاذب و لحظه اییه ، روح آدم خسته میشه و روان آسیب میبینه !! مثل معتادی که هی میکشه،نأشه میشه ،بازخمارمیشه ، بازمیکشه ،اما داره خودشو بدبخت میکنه و توی باتلاق پایین و پایین تر میره و به مرضهای صعب العلاج گرفتارشده ، که حتی ازحیات مادی هم بهره ای نمیبره.
یادم نمیره در ماموریتی، ازاهوازراه افتادیم،با تعدادی از بچه های واحد تخریب عقب تویوتا تا ایلام، یکسره میگفتیم ومیخندیدیم ، طوری که نفهمیدیم کی رسیدیم ... بمحض رسیدن بچه ها وضو گرفتند و همون چند نفرپشت سرحاج آقای نظافت که از طلبه ها ورزمندگان باصفای تخریب وغواص بود به نماز ایستادند، من کنار تانکرآب مشغول وضو گرفتن بودم،حواسم نبود نماز شروع شده ، تا صدای تکبیررو شنیدم ،با پوتینهای پاشنه خوابیده دویدم و هر لنگه پوتین رو طرفی پرت کردم، وضمن این ، با همون لهجه کاشمری گفتم : "َیَره ها وایستن مو هم برسوم" تا آمدم تکبیرنماز رو ببندم ،نفر کناری باشنیدن لهجه من، ازشوخیهای داخل ماشین یادش اومد وپقی زد زیر خنده ! بلند گفتم : " یَره برچی توی نماز مِخندی؟" باشنیدن صدای من نفر کناریش هم خندید . گفتم :" نماز هر دوو تا تا باطل رفت!" با گفتن این حرف نفر سوم هم رویش رو از قبله برگردوند و گفت : بسه دیگه .... گفتم : "نماز تو هم باطل شد." نفر چهارم که خیلی جدی ایستاده بود و به حمد و سوره امام گوش میداد. نگاهش کردم و گفتم: "ازاین یاد بگیرن ،که تو نمازش اینقدر حضور قلب دِرَه و به شماها اصلا نگاه نِمنَه" . یه وقت او هم زد زیر خنده ، یکهو گفتم :"ای بابا، تو هم که نماِزت رو باطل کردی" . یک نفر آخر هم که مونده بود تا صدامو شنید برگشت گفت : توی نماز هم ول نمیکنید ! گفتم : "مرد حسابی توهم که نمازت رو باطل کردی! لا اقل ممُوندی تا نماز جماعت بهم نخوره! نگاه کن امام یکه و تنها مونده ،گناه همه ی ما به پای توست " یه وقت حاج آقا برگشت، درحالی که میخندید......گفتم :"ای حاج آقا شما بر چی ! از شما بعیده" ... همه از خنده به خودشون میپیچیدند ...
گفتم : پا شید که فیض نماز جماعت از دست نره ، حاجی ایستاد من هم سعی کردم هیچی نگم تا بچه ها فعلا جمع بشن ، به محض تشکیل صف واقامه امام ، قبل ازتکبیره الحرام گفتم : "بچه ها دیگه نخندید که نمازاتون باطل میشه" باز همه زدند زیر خنده ...یکی گفت : جون مادرتون ول کنید ....یکی گفت : بابا زود نماز بخونید میخوایم نهار بخوریم ....دیگری گفت : یکنفر همین دلبریان رو ببره بیرون ...خلاصه جو قدری آروم شد ، من هم ساکت شدم ... دوباره تا امام آمد تکبیر بگه ، گفتم :"این بار هر کی بخنده گناهش به گردن خودشه" ،باز همه زدند زیر خنده ،گفتم: "ای بابا ،من که چیزی نگفتم" حاجی دید فایده ای نداره، با این وضع نمیشه نماز جماعت خوند، جانمازش رو برداشت و در حالی که قش قش میخندید به چادر دیگه ای رفت و بچه ها هم هر کدوم طرفی برای خوندن نماز رفتند...
من هم که تنها مونده بودم گفتم خدایا تقاص منو از اونایی که نگذاشتن نماز را به جماعت بخُونم بگیر
خاطره شهید زنده علیرضا دلبریان
اعیادتون مبارک ...